من غلامی ز غلامان توام یا زهرا

مستمندی به سر خان توام یا زهرا

از زمانی که به خود آمده ام فهمیدم

خاطر آشفته و حیران تو ام یازهرا

من دعا بودم ز روز ازل برلب تو

ذکری از نیمه سوزان توام یازهرا 

متولد شده عشق توام بی بی جان

آه پرورده دامان توام یا زهرا

بیت الاحزان دلم شاهد اشک سحرت

اشک آن دیده گریان توام یازهرا 

از ازل لطف تو شد شام حالم آری

تا ابد در خور احسان توام یا زهرا 

شد یهودی ز نخ چادرت اسلام شناس

فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا 

ای یتیمان مدینه همه از پخت تو سیر

طالب لقمه ای از نان توام یازهرا

محمدتقی میرشفیعی

 

 

 

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند 

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

 

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف

دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین

همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

دست پا می زند و نیست کنارش پدری

تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود

لشگری دور تن مختصرش خندیدند

هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

قاسم نعمتی
 
 
 

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود
دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود

تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است
یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است

پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید
هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید

مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش
در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش

نه توانست بغل گیرد و نه بوسه زند
نه توانست بماند نه از او دل بکند

زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
اربا اربا دل بابای علی اکبر بود

دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده
تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده

ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود
گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود

ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود
همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود

پسری مانده به خاک و پدری می نگرد
مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد

چون که این چاک ترین جسم میان شهداست
مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست

خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت
ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت

نوید اسماعیل زاده

 

شب جمعه شده مولا، بگو جانا کجا هستي؟

منم غرق فراق و درد، بگو مولا کجا هستي؟

 

هميشه ياد تو باشم، کجا را بنگرم مولا

دعاي ندبه مي خوانم، گل زهرا کجا هستي؟

 

شب تنهايي هجران، به گوشه قلب مأيوسم

تو از اميد مي گويي، بگو آقا کجا هستي؟

 

شب بي داد غيبت را،نباشد مطلعي مولا

چه مهجورم چه غمگينم، امير ما کجا هستي؟

 

يکي درد و يکي درمان، يکي وصل و يکي هجران

پسندم ميل مولا را، بگو مولا کجا هستي؟

 

من از بهر دل زارم ، دواي درد مي خواهم

دعاي وصل مي خوانم، بگو مولا کجا هستي؟

 

ز تنهايي دلم خون شد، خدا را محرم رازي

بده توفيق پروازم، تو عاشق بر خدا هستي

حسين مظاهري کلهرودي

 

 

گفتم منم اهل خطا، گفتی که بخشیدم، بیا
گفتم شکستم توبه ها، گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم شکسته بالم و پیش نگاهت لالم و
الکن شدم وقت دعا، گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم که ای ستّار من، ای حضرت غفّار من
من بر خودم کردم جفا، گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم ز خوبی خالی ام، من دانه ای پوشالی ام
بنگر تهیدستم خدا، گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم که احوالم بد است، از بس گناهم بی حد است
بخشیده ای این بنده را؟! گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم که نفسم سرکش است، جایم درون آتش است
أِغفرلنا، أِغفرلنا، گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم دخیل کوثرم، من عاشق پیغمبرم
هستم محب مرتضا، گفتی که بخشیدم، بیا

گفتم که نالان می شوم، مانند باران می شوم
با روضه ی کرببلا، گفتی که بخشیدم، بیا

خوردم دم افطار؛ آب، شب تا سحر هربار؛ آب
گفتم سلام ای سرجدا، گفتی که بخشیدم، بیا

شاعر : امیر عظیمی

 
 

 

 

به امید آمده ام خانه خرابم نکنی
همه کردند جوابم تو جوابم نکنی
بار ها آمدم و  باز مرا بخشیدی
با کلام برو این بار خطابم نکنی
همه هستی من این قطرۀ اشک است خدا
وای اگر رحم بر این چشم پرآبم نکنی
به ثوابی که ندارم  چه امید ی بندم
آب چون نیست طلبکار سرابم نکنی
به گمان همه من بندۀ خوبی هستم
پیش  چشم همه عاری ز نقابم نکنی
آبرویم همه این است شدم عبد حسین
وای اگر نوکر  این خانه حسابم نکنی
من که یک عمر شدم نوکر شش ماهۀ او
جلوی حرمله ای کاش عتابم  نکنی
گر قرارست بسوزم بزن آتش اما
جلوی قاتل ارباب عذابم نکنی

 

شاعر : موسی علیمرادی

 

 

 

يا علي بشنو وصيتهاي من

 

خواهش و آمال و نيتهاي من

 

بعد مرگم اي وصي مصطفي

 

مونس زهرا و يار با وفا

 

شب چو آيد پيكرم را در خفا

 

مي بري نزديك قبر مصطفي

 

با دودستت پيكرمجروح من

 

غسل ده ، بر تن بپوشانم كفن

 

قبر من پوشيده دار از ديده ها

 

پرده دار خلوت ناديده ها !

 

خود نماز مرگ من را ساز كن

 

پس زبان سينه ات را باز كن

 

گو براي فاطمه از رازها

 

باز كن بند دل آوازها

 

نغمه خواني كن برايم اي ولي

 

جان زهرايت به قربانت علي

 

شاعر : علیرضا صالحی

 

 

 

ه ی علي بدنت را عقب بكش

 

در سوخته است، زود تنت را عقب بكش

 

 

 

امروز كه ز دنده چپ پا شده ست ميخ

 

با احتیاط پيرهنت را عقب بكش

 

 

 

بو مي برند كوله ي بارت شكستني ست

 

از در نفس نفس زدنت را عقب بكش

 

 

 

سينه سپر كن و جلوي نعره ها بايست

 

اي شيرزن! اباالحسنت را عقب بكش

 

 

 

فضه براي وضعيتِ حال تو بس است

 

ديگر حسين را... حسنت را... عقب بكش

 

شاعر : علی اکبر لطیفیان

 

 

 

 منبع : http://savare-saegheh.blogfa.com

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, ] [ 8:31 ] [ عاشق حضرت زهرا(س) ]
[ ]

*کد ساعت مذهبی برای وبلاگ شما*